محل تبلیغات شما

پادافره فریفتۀ طاغی»

نقد نمایش اژدهاک»

نویسنده: بهرام بیضایی

کارگردان: رهام بحیرایی

بازیگر: مهرزاد مشکل گشا

مکان اجرا: اصفهان، تالار فرشچیان، سالن اصفهان، مهر 1398

 

بهرام بیضایی ملقب به شکسپیر ایران تنها یک نمایشنامه نویس نیست بلکه غور و تدقیق او در مباحث تاریخی مثال زدنی بوده و استادی هایش در سایر عرصه ها نظیر سینما و ادبیات نیز بر همگان مبرهن است. او انسانی چند بُعدی است و بالطبع بر صحنه بردن نمایشنامه ای که حاصل قلم چنین فردی باشد نیازمند اطلاعات و مهارت هایی بسیار در زمینه های مختلف است تا بتوان حق مطلب را ادا کرد. نمایشنامه های بیضایی را می توان در دستۀ نمایشنامه های ادیبانه طبقه بندی کرد. در اروپا می توان به کمدی فرانسز پاریس در زمینۀ اجرای این گونه از متن ها اشاره کرد که در سال 1680 میلادی تأسیس شده است. در این مجموعۀ تئاتری هم اکنون بیشتر تمرکز آثار اجرایی بر روی همین دسته از متون است که با ادبیات پیوندی ناگسستنی داشته و جزو نمایشنامه های ادیبانه به شمار می روند همانند آثار مولیر. بیضایی نیز در ایران چنین جایگاهی که مولیر در فرانسه حائز آن است را داراست. این نوع از متون دراماتیک به تنهایی و فارغ از موارد اجرایی، خود ادبیات محسوب می شوند گرچه نمایشنامه ها نوعی ادبیاتند اما این دسته از متون به طوری ویژه تر بدین زمینه اختصاص می یابند. از این رو کاربرد صحیح به کار بردن و تلفظ کلمات در آنها از اهمیتی ویژه برخوردار است. به منظور اجرای این آثار اگر کارگردانی بر فرض همانند خود بیضایی دارای اطلاعات ادبی و تاریخی کافی نیست، نیاز است تا حتماَ در این زمینه از متخصصین مربوط راهنمایی دریافت کند. در این جا لازم است تا نه تنها به کارگردان نمایش اژدهاک بلکه به تمامی کارگردانان فعال در تئاتر اصفهان یادآور شوم که مشاوره گرفتن از ارباب علوم و متخصصان هر رشته، ننگ و عار نیست. ما باید یاد بگیریم در زمینه هایی که در آنها اطلاعات کافی نداریم اما به کارمان مربوط می شوند مشاوره بگیریم. گرچه اینجا پایتخت نیست اما کارگردانان تئاتر در هر اقلیمی که نمایشی را بر صحنه می برند باید احتمال بازدید تمامی طیف ها از استادان دانشگاه گرفته تا یک کارگر ساده را از نمایش خود بدهند و هرگز مخاطب خود را دست کم نگیرند. به عنوان مثال به خاطر می که با متخصص ادبیات فارسی برای اجرای همین نمایش نشده جدای از تلفظ غلط برخی از عبارات حتی نام این نمایش نیز به طرزی اشتباه توسط بازیگر با تلفظ اِژدهاک» ادا می شود؛ یعنی با کسرۀ اول در صورتی که تلفظ صحیح این کلمه اَژِدَهاک» است که در ابتدا آژی دهاک» بوده است و این واژه در هیچ کدام از لغتنامه های فارسی با تلفظ کسره زیر حرف ابتدایی آن به ثبت نرسیده است. با ارفاق می توان آن را اَژدَهاک» با س بر ژ» تلفظ کرد اما نه دیگر با کسرۀ اول زیرا چنین تلفظی برای عوام تداعی گر اژدهاست یعنی همان موجود افسانه ای که پرواز می کند و آتش از دهانش خارج می شود. زمانی که این واژه معرّب می شود به ضحاک» تبدیل شده است و همان گونه که می دانید یکی از شخصیت های اصلی شاهنامۀ فردوسی است.

مهم ترین ضعف این نمایش مربوط می شود به بازیگران گروه فرم که دلایل آن را به تفصیل در اینجا بیان می کنم. در درجۀ اول، یکی از خواص جدا نشدنی گروه های فرم در تئاتر خاصیت فیزیکال این گونه از بازیگران به شمار می رود. گروه های فرم به دلیل کار بدون دیالوگ، بدن خود را به مثابۀ زبان به کار می گیرند بنابراین حرکت و آمادگی های جسمانی کافی در این زمینه برای آنها جزو اصول انکار ناشدنی است در حالی که چنین توانایی هایی را در حد مورد وم در بازیگران فرم این نمایش نمی بینیم. حرکات بسیار ساده با جنبش ها و جابجایی هایی معمولی و سطحی بدون اینکه هیچ اعجاب یا تحسینی را در تماشاگر برانگیزاند در این نمایش دیده می شود. ضعف بعدی مربوط به هدایت ضعیف گروه فرم است. کارگردان موفق نشده تا طراحی حرکت مناسبی برای گروهش پیاده کند و به جای استفاده از حرکت و فرم های جنبشی مفهومی، بیشتر از آنها به مثابۀ فضا پُر کن استفاده به عمل آورده به ویژه از دستۀ سفیدپوشان. در بسیاری از صحنه ها این افراد حکم آکساسوار را می یابند و نه یک گروه فرم. بد نیست به موادی که کارگردان در این زمینه در اختیار داشته اشاره ای کنیم؛ اعضای گروه فرم این نمایش بالغ بر بیست نفر هستند. این یعنی چهل دست بر صحنه وجود دارد، چهل پا جود دارد و دویست انگشت. می دانید با چنین حجم قابل تحرکی چه کارهایی که نمی توان بر صحنه کرد؟! بهره گیری از صدا و اصوات بازیگران فرم نیز با چنین کثرتی در نفرات امکانات بسیار دیگری را ایجاد می کرد که جز لحظاتی اندک و بسیار جزئی چنین استفاده ای مشاهده نمی شود. کارگردان نتوانسته تا از پتانسیل ها و مواد خام انسانی که بر صحنه در اختیار دارد استفادۀ مناسب به عمل بیاورد و اغلب این داشته ها را به هدر داده است.

ضعف بعدی مربوط به طراحی لباس است. کاری که شفق کاظمی؛ طراح لباس این نمایش انجام داده دارای تناقضاتی است که ایرادات و نواقصی را در اثر به وجود آورده است. مثلاً طراحی کفش ها و پای پوش ها برای گروه فرم را که بنگریم، می بینیم سفیدپوشان کفش هایی مزین به پر دارند به همراه تزئیانت ویژه و سیاه پوشان چکمه های بلند، اما تک بازیگر اصلی کفشی که به پا دارد زمان خاصی را تداعی می کند که همانا دوران معاصر است؛ پوتین های اسپورت مانند کوهنوردی که با پای پوشهای سایر بازیگران در تضاد کامل است زیرا نشانگر زمانی خاص مغایر با زمان داستان این نمایش است. چنین نکتۀ واضحی برای یک طراح لباس ابداً مسئلۀ لاینحل یا مبحث پیچیده ای نیست و موجب شگفتی است که چرا ایشان به این موضوع توجهی مبذول نداشته و در این رابطه و برخی موارد دیگر غفلت ورزیده است!

نکتۀ دیگر در استفادۀ نمادین از رنگ لباس هاست. از آنجا که متن نیز آمیخته با اساطیر و افسانه هاست مفهوم نمادین رنگ ها در لباس ها در این اثر جایگاه ویژه می یابد. رنگ سپید نماد پاکی و نیکی است و رنگ سیاه نماد پلیدی و نیروی شر، لیکن در طراحی لباس به مفهوم های این تضاد توجهی نشده زیرا نیروهای پلیدی که با گریم ویژۀ خود سیاه پوش هستند در مقابل سفیدپوشانی قرار می گیرند که وماً متضاد آنها نیستند و در بسیاری جای ها خود مردمانند نه صرفاً و ذاتاً نیروهای اهورایی که در مقابل اهریمنی ها قرار بگیرند. مگر اینکه برای مردم لباس خاکستری در نظر گرفته می شد و به اهورائیان لباس سفید اختصاص می یافت. با این اوصاف لازم است تا طراح لباس این نمایش قدری در مورد کار خود به کسب اطلاعات و علم و آگاهی بیشتری بپردازد، خود را به روز کند و از آموختن باز نایستد تا این گونه به وادی یکنواختی و چه بسا پسرفت گرفتار نشود.

جای برخی خلاقیت ها نیز در طراحی لباس خالی بود که در اینجا نیاز بود علاوه بر طراح لباس، کارگردان نیز توجه ویژه ای مبذول داشته باشد، به عنوان نمونه همانطور که می دانیم نام ضحاک در ذهن هر ایرانی تداعی کنندۀ مار» است، لقب او ماردوش» است و چنین عنصر مشخص و مهمی می توانست در طراحی لباس جایگاه خاصی را به خود اختصاص دهد. حتی می شد دستکم در صحنۀ پایانی این عنصر به لباس اضافه شود. من در ذهنم دو پارچۀ سیاه بلند بافتم بر شانه های ضحاک. دو پارچه که طول هر کدام شاید به بیست متر برسد و طراحی حرکت بازیگر را در صحنۀ پایانی طوری تصور کردم که این دو پارچۀ سیاه بر شانه هایش که ماران هستند دور تمام وجود او و نقاط مختلف صحنه بپیچند و در پایان تا چشم ها بنگرد پادافره فریفتۀ طاغی را، در حالی که بازیگر همچون شاپرکی در تار سیاه عنکبوت آسای ماران تنیده بر پیکرش اسیر شده است، جملۀ پایانی را ادا کند که: شب بر من فرود آمد.»

مهرزاد مشکل گشا؛ بازیگر اصلی نمایش بر متن و چالش ها و پیچ و خمش آگاه است و نهایت تلاش خود را می کند تا در این مونولوگ طولانی تماشاگر را با خود همراه سازد. آنچه قدری بین او و ارائۀ یک بازی کامل و بی نقص در این نقش فاصله می اندازد، بیشتر مربوط می شود به صدا و لحن. مشکل گشا برای ایفای این نقش به صدایی تقویت شده تر با ساحتی گسترده تر و توانایی هایی فراتر از این که هست نیاز دارد. لحن و بیان او گاه دقایقی متمادی یکنواخت می شود و به وادی تکرار می افتد. به کارگیری این طرز صداسازی و فرم بدنی که برای فرو رفتن در شخصیتی دیگر انجام داده، انتخاب آسان ترین راه ممکن است و نیاز به تراش دادن و اتودها و امتحانات مواردی بسیارتر و انتخاب برترین بوده است. ایفای این نقش، برجستگی بیشتری را در حیطۀ تمامی فنون بازیگری می طلبد. اما گذشته از این اوصاف او بازی بدون گیر و تپقی را ارائه می دهد که مشخصاً بسیار تمرین شده و به پای آن عرق ریخته است.

اما از محسنات و نقاط قوّت این نمایش طراحی گریم و طراحی صحنۀ آن است با این توضیح که جای نشانه های آرکائیک با توجه به صبغه های باستانی پر رنگ موجود در این متن در طراحی صحنه قدری خالی می نماید. طراحی صحنه مدرن است و با استفاده از نور و دود مصنوعی انجام شده و فضاسازی می کند اما اگر به تمهیداتی حتی با استفاده از همان نورها در ترکیب طراحی مدرنش با نشانه ها و مفهوم های باستانی که جهان زیستی این متن را شکل می دهند تلفیق می یافت، بی شک اتفاقات بهتری در طراحی صحنۀ این نمایش به وقوع می پیوست.


منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

«تسلیت به هنرمندان تئاتر اصفهان»

نقد نمایش 137 (اژدهاک)

نقد نمایش 136 (پشت دیوار عمارت)

ها ,های ,نمایش ,طراحی ,لباس ,فرم ,در این ,این نمایش ,است و ,می شود ,بر صحنه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی و چاپ دیجیتال نگاره